6. خونه شد خونه مون

به لطف هر روز خسته و كوفته از سر كار رفتن خونه و كار و كار و كار و كار..... بالاخره خونه مون سر و ساموني گرفت.

فرش رو پهن كرديم و پرده آشپزخانه رو هم گرفتيم و نصب كرديم و در كمدديواري رو هم درست كرديم. نصب كردني ها هم نصب كرديم و خلاصه رااااااحــــــــــــــــت شديم! واقعا شلوغي و به هم ريختگي آدم رو كلافه مي كنه!

فقط مونده گرفتن پايه تلويزيون كه بزنيمش به ديوار. اونم بلكه امروز انجام بشه.






5.آقاي محترم فلافلي

دقيقا 18 روز از اسباب كشي مون مي گذره. روزهايي با خاطرات ماندگار سپري كرديم كه در اكثر اونها شام حاضري نقش ويژه اي ايفا كرده است.

مخصوصا كه تا برسيم خونه معمولا ساعت شش و هفت است و تازه  كارهاي تميز كاري و چيدمان و مرتب كردن و تعمير كردن و نصب كردن و خريد كردن و اينا شروع مي شه و ديگه مجال و حالي براي پخت و پز باقي نمي مونه. و معمولا زورو پيشنهاد حاضري رو مي ده.

تو اين محل جديد يه فلافلي پيدا كرديم كه مثل اوناي ديگه جز فلافل بيچاره رو در نمي ياره و مثل چوبش نمي كنه! از اين بابت كلي خوش به حالمون شده.

يه آقاي ميانسال با يه مغازه ي كوچيك كه همه ما يتعلق مغازه  اش با وسواس چيده شده و خلاصه خيلي مرتب و رو نظمه. دستش هم فرزه دو دقيقه اي فلافلت رو آماده مي كنه. تازه به دليل درخواست هاي مردمي قراره فلافل با قارچ و پنير هم بزنه! 

ولي همين معمولي شم آي مي چسبه، آي مي چسبه ....






4.بلاگفا يا پرشين گيگ

اوايل پرشين گيگ فقط يه فضاي رايگان براي نگهداري فايل بود. يادمه تازه اوايل حتما بايد دعوت نامه مي داشتي كه بتوني ثبت نام كني. من همون موقع ها اينجا اكانت ساختم.

كم كم بخش وبسايت و وبلاگ اضافه شد كه اونم خيلي از امكانات وبلاگ هاي ديگه مثل بلاگفا يا پرشين بلاگ رو نداره. قالب هاي كم و تكراري، ماژولهاي خيلي محدود و ...

به هواي اينكه اينجا رو داشتم بي خيال بقيه سيستم هاي وبلاگ نويسي شدم.

اميدوارم بعدا پشيمون نشم...

پرشين گيگ روي سخنم با شماست...






3.دلاور جان دارد..

29 بهمن 90 بود كه زورو براي خريد خرد و ريزهاي سال نو رفته بود خريد و با دلاور برگشت خونه. آبي نيلي كه گاهي به ارغواني مايل مي شه. زيبا و شكيل. شاد و پر جنب و جوش.

دلاور

از همون اول يه تنگ بزرگ براش گرفتيم و خيلي زود عاشقش شديم. ما كه هيچي هر كي هم كه مي اومد خونه مون عاشقش مي شد. الان بيشتر از 10 ماهي هست كه دلاور هم جزئي از خانواده ما شده.

ولي از دو روز مانده به اسباب كشي انگار سرما خورد و بعدش هم تو جابجايي، تكانهاي ماشين طوفاني تو تنگش راه انداخت كه وضعش رو وخيمتر كرد و حالا روز به روز بي حالتر مي شه. ترسو شده، يا يه گوشه كز كرده يا يهو بهش جنون دست مي ده مي خواد بياد بزنتت.

خواهرزاده ي زورو مي گفت مريض شده طفلكي. بايد براش دارو بگيريم و اگه خيلي دير نشده باشه اميدي هست كه حالش خوب بشه.

يه حس عذاب وجداني دارم كه نگو. بعضي اوقات همچين نگاهت مي كنه كه از صد تا فحش و بد و بيراه هم بدتره.

ديروز زورو رفته بود هايپر ببينه داروي ماهي دارن؟ ولي پيدا نگرده بود. امروز بايد بگيريم. امروز حتما بايد بگيريم....






2.در باب اسباب كشون

دقيقا هشت روز از اسباب كشون ما ميگذره.

البته خدايارمون بود كه اولين جابجايي مون به خونه ي خود خود خودمون باشه.

اين چند وقته خيلي داستان داشتيم. از خونه پيدا كردن و تحويل گرفتن و جمع كردن وسايل و اسباب كشي و رنگ كردن خونه جديد و ... و حالا كه مشغول چيدن خونه هستيم و همچنان خروارخروار كار هست كه مونده...

ديشب از اين ابزارهاي سقف گرفتيم و زورو با كمك من نصبش كرد. كار سختي بود.  پدر دستها و كمرمون در اومد ولي آخرش چسبيد به سقف البته به زور 11 تا ميخ و كلي چسب و  دعا و سلام و صلوات. مونده رنگ كردن اون قسمت از سقف پذيرايي تا بتونيم وسايل پذيرايي رو بچينيم!

خيلي ذوق دارم كه هر چه زودتر كارهاي باقيمانده رو انجام بديم و ببينم آخر كار خونه مون چه شكلي مي شه. واقعا راست مي گن هيچ كجا خونه ي خود آدم نمي شـــــــــــه..






1.بلاگم مي ياد

حدود دو سالي مي شه كه روزمره هامو يادداشت مي كنم. البته تو دفترم. چون شخصيه و راحتتر مي شه نوشت.

از طرفي هنوز كتاب و دفتر الكترونيك تو كتم نرفته. نمي تونم باهاش ارتباط برقرار كنم. كتاب رو بايد حاشيه نويسي كرد. لمس كرد. كاركردن باهاش راحته. حمل و نقلش هم و باتري تموم نشدنش هم و بوي خوبش هم و ...و ..و.. خلاصه هيچي كتاب نمي شه.

اما براي يادداشت نويسي كمي قضيه فرق مي كنه. مثلا هزار بار شده كه خواستم عكس بذارم اما مقدور نشده پرينت بگيرم و ... البته عكس قضيه هم صادقه گاهي يه سري چيزا رو فيزيكش رو چسبوندم ولي در بلاگ همه چيز غير ماديه. همينش هم بزرگش نقطه ضعفشه به نظرم.

علي اي حال امروز دلم خواست كه يه وبلاگ داشته باشم. شايد چون دلم خيلي اوقات براي دوستام تنگ مي شه و شايد اين يه راهي باشه كه باهاشون بيشتر در ارتباط باشم. شايدم چون از گذار الكترونيكي شدن زندگي نمي شه فرار كرد. به هرحال امروز وبلاگم رو راه مي اندازم.

بامزه اينكه تولد وبلاگم مصادف شده با تولد زورو. كلا امروز روز اقبال منه. مباركه.






گزارش تخلف
بعدی